آیا شیوه انتشار اخبار خودسوزی حرفهای بود؟
درباره پیچیدگی جامعه امروز و انتشار اخبار خودکشی
در همین ابتدای نوشته راهی جز این نمیماند که تکلیف را با ماجرای مهم خبری اینروزها مشخص کنیم؛ اینکه نویسنده این سطور حضور زنان را حق ابتدایی و حتی قانونی ميداند و دختر آبی را هم قربانی همین رفتار و برخورد نادرست با چنین حق مسلمی میداند.
اما بیایید یک گام و فقط یک گام جلوتر برویم. جمعبندی و برداشت مخاطب از نحوه خبررسانی در ماجرای سحر چه خواهد بود؟ اگر به موارد استثنا توجه نکنیم کلیت این نحوه پوشش این پیام را مخابره میکند که اگر فردی برای دستیابی به حقوق خود از مهمترین داشته هر انسانی یعنی جاناش بگذرد، در رسانههای دیده خواهد شد و تصویر قهرمان از او در اذهان باقی خواهد ماند. این نتیجه وحشتناک نیست؟ برای پاسخ به این پرسش بد نیست بدانیم که ابتداییترین اصل اخلاق روزنامهنگاری میگوید نحوه پوشش اخبار خودکشی باید بهگونهای بازدارنده باشد و هر مطلبی باید در دل خود، تقیبح این رفتار را داشته باشد. رسانهایکردن این اخبار به گونهای که ذرهای ترغیب و تحسین به همراه داشته باشد، نه تنها غیرحرفهای که غیراخلاقی است. وارد این بحث هم نشویم که رسانههای معتبر دنیا که اینروزها این خبر را پوشش میدهند درباره جوامع محلانتشار خود معمولا این اصل را رعایت میکنند و اگر موردی هم از دست آن دربرود با تذکر و حتی برخورد از سوی مخاطبان، کارشناسان و حتی نهادهای مهم رسانهای روبهرو میشوند.
یک بار دیگر به اصل خبر برگردیم، فردی میخواهد وارد ورزشگاه شود اما این خواستهاش محقق نمیشود، گویا در این بین بحثی صورت میگیرد و این هوادار فوتبال دستگیر و روانه بازداشتگاه میشود. پرونده او شش ماه طول میکشد و در کشوقوس این ماجرا او مهمترین داشته خود یعنی جاناش را قربانی میکند. بله، نویسنده این یادداشت هم گرفتن چنین حقی از یک شهروند ایرانی را نادرست میداند، برخورد بعدی و تمام این ماجرا را هم به همین صورت، اما هنگام قهرمانسازی از سحر، آیا به آثار چنین برخوردی و تاثیری که این ماجرا میتواند بر دیگر افراد جامعه بگذارد، دقیق و درست فکر کردهایم؟
اینروزها احتمالا افراد زیادی میخواهند بگویند که از یک قربانی سیستم نادرست برای احترام به حق حیات دیگر افراد جامعه، قهرمان نسازیم اما واکنشهای قابلپیشبینی و حمله لشکر یکی از این دو قطب این افراد را به سکوت وا میدارد
متاسفانه در این جامعه فعلا حقوق ابتدایی دیگری هم نادیده گرفته میشود و تامین نان شب هم برای بعضی دشوار است و علاوهبراین آمار افسردگی و آسیبهای اجتماعی هم کم نیست. آیا با این شیوه برخورد ممکن نیست افرادی دیگری را هم در تنگناها، با آگاهی از این که به صدر اخبار میرسند، خود را از «فلاکت موجود» رها کنند؟ همه میدانیم که ممکن است.
اما این اصل ابتدایی یعنی پوشش رسانهای بهگونه بازدارنده از خودکشی را همه میدانیم. چه میشود که نسبت به آن بیاعتنا میشویم؟ ماجرا به پیچیدگیهای جامعه امروز ایران و سختیها و از همه مهمتر دوقطبیسازیها برمیگردد. هر رخدادی در این جامعه به سرعت دوقطبی میشود و در این دو قطبی تکلیف هوادارن هر قطب مشخص است و اصلا هر نگاه ورای این دو قطب نه تنها دیده و شنیده نمیشود که با برچسبهای مشخصی هم سرکوب میشود. اینروزها احتمالا افراد زیادی میخواهند بگویند که از یک قربانی سیستم نادرست برای احترام به حق حیات دیگر افراد جامعه، قهرمان نسازیم اما واکنشهای قابلپیشبینی و حمله لشکر یکی از این دو قطب این افراد را به سکوت وا میدارد. علاوهبراین اگر فردی پی این حملهها را به تن بمالد و خود را آماده کند، تراژدی زندگی یک انسان به او نهیب میزند که سکوت کن و لحظهای از نگاه سحر شش ماه گذشته و شعلههای آتش و درد و جراحت را ببین، اجحاف تاریخی را ببین و حالا که نمیتوانی این شرایط را تغییر دهی از اخلاق و رفتار حرفهای دم نزن؛ بله، مسئله ساده نیست و جامعه پیچیده امروز ما فرمول سادهای برای دستهبندی وقایع روز ندارد. عجالتا اما دستکم همین یک جمله را به خاطر بسپاریم که اگرچه با سحر همدل و همدردیم اما باید راهی ورای قهرمانسازی از قربانی و ستایش جانستادن پیدا کنیم.